A nostalgic  

 
   
 
                   

Sunday, March 07, 2004

تراکتوری کتاب میخونم تا وقتی برای فکرهای بیمار نباشه.مربا ها رو شستم.این طوری شیرینیش گلومو نمی سوزونه.وقتی پنجره بازه باد که میاد تو دلم برا به کسی یا یه جایی یا یه خاطره ایی خیلی تنگ میشه ولی یادم نمیاد چیه.شاید هنوز اتفاق نیفتاده.خدا هنوز پایینه.نرفته بالا.صدای نفس هاشو میشنوم ولی نمیفهمم چی میگه.یه روز مایوس میشه و میره بالا.زودتر باید زبونشو یاد بگیرم.

0 Comments:

Post a Comment

 

<< Home