A nostalgic  

 
   
 
                   

Friday, February 25, 2005

برای فرار ازقضاوت فکرنیمه دیوانه ام به مادام بورای پناه میبرم و چای تلخ و یک عالم قرص های مزخرف .بوق ممتد تلفن. فقط درد است که بی وفایی نمیداند و کابوس های همیشگی.بوی مرده مرا دچار تهوع میکند.باز بالا می آورم.از کلاغ ها متنفرم..کلاغ ها هم بوی مرده شنیده اند.قرص های مسحور کننده.صدای کلاغ دیگر نمیآید.موسیقی تلخ مثل عسل را میشنوم.یک قطره اشک سرد.دیگر چیزی یادم نمیاید.

4 Comments:

Post a Comment

 

<< Home