A nostalgic  

 
   
 
                   

Sunday, March 12, 2006

بگذار این خورشید لعنتی غروب کند ، میرویم روی سیم های برق میرقصیم…. ازا ین بالا میتوانیم یک عالمه کله ببینیم که حرکت میکنند و هیچ وقت بالا را نگاه نمیکنند. کله های آدم های واقعی که پوست تنشان مرطوب ست و تو چندشت میشود….خوب میرقصی . من یکی از چشمهایم را یادگاری به تو میدهم….دیر شده. باید زودتر برگردم. رژ قرمزبزنم . پای ایمیلم را یک بوس قرمز کنم و آدرس گیرنده را بنویسم قطب….

8 Comments:

  • At Sun Mar 12, 07:45:00 PM 2006, Anonymous Anonymous said…

    سیگارم رو روشن میکنم و تف می اندازم به بخت خودم ، انگار نه انگار که اصلن ما هم آدمیم ، همه ساز خودشون رو می زنند . یکی نیست بگه :«آخه خره ، تو رو چه به ملق بازی ! ملق بازی کمه کمش یه دل خوش که می خواد » حالا هم که موندیم تو لک ، این شهر کوفتی هم که آدم فقط دلش میگیره ، همه جا رو خونه بردن بالا نمیشه جایی رو دید فقط باید بالا سرت رو ببینی ..... هاهاها اون دیوونه ها رو نگا اون بالا می رقصن

     

  • At Sun Mar 12, 10:30:00 PM 2006, Anonymous Anonymous said…

    قبل از آنکه آن خورشید لعنتی غروب کند نمیشود ؟

     

  • At Mon Mar 13, 07:40:00 AM 2006, Anonymous Anonymous said…

    zood bash postesh kon .

     

  • At Mon Mar 13, 09:23:00 AM 2006, Anonymous Anonymous said…

    آدم‌ها اگر گاهی، حتی فقط گاهگاهی به بالاسر نگاه کنند، واقعا، واقعا حتی به زمین خوردنش هم می‌ارزد. حیف که عادت کرده‌اند چشم‌شان به خاک باشد و دست گدائی‌شان به خیالات موهوم پشت ابرها... کاش یک‌بار به ابرها و رقصنده‌های آسمان و خورشید(حتی وقتی می‌زند که حتی چشم را گریه بیاندازد) نگاه می کردند و می‌دیدند دنیای خودمان به اندازه کافی زیبا هست که هیچ ترسی نخواهد. و دست‌مریزاد! عجب یادگاری‌ئی. سرخوش باشید.

     

  • At Mon Mar 13, 02:12:00 PM 2006, Anonymous Anonymous said…

    این همون چیزی بود که می گفتم دیر میشه ها! زود باش تا هنوز خورشید غروب نکرده.آخه می دونی اونهم عادت به این نامه های راه دور کرده. دیر برسه دلش میگیره. عجله کن . نذار زیاد گریه کنه

     

  • At Mon Mar 13, 04:34:00 PM 2006, Anonymous Anonymous said…

    kasi nakhoone ba khodam:
    khodaya kherse ghotbie ino ba ye doone ketab kado kon bede besh
    Roberto

     

  • At Mon Mar 13, 05:41:00 PM 2006, Anonymous Anonymous said…

    ای‌کاش امروز بودی
    ای‌کاش امروز رو انسرینگ نبودی
    تا با هم دو نفری بترسیم و فرار کنیم.

    حق داری
    باید ازش متنفر بود
    اما تو که نیستی
    تنهایی گریه می‌کنم
    - گر چه اگه باشی هم فرقی نداره! -

    می‌ترسم.
    نه از انسرینگ، نه از شات، نه از هیچ‌چیز دیگه‌ای
    از این‌که سردم بشه و تو قطب نباشم...

     

  • At Mon Mar 13, 10:26:00 PM 2006, Anonymous Anonymous said…

    این همه رنگ از کجا آورده ای تا بشکوفی؟
    قطره قطره شکوفه از سر صخره ها گرد آورده ام
    از گلبرگهای سرخ دستمالی بافته ام
    تا
    تا
    آفتاب هدیه کنم
    عید تو و خرس قطبی کوچولوت مبارک

     

Post a Comment

 

<< Home