بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرگرم باشم. آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسب ها، کالسکه ها و حتی گنجشک ها برای سرگرمی من بوجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند... پسری که عاشق کبوتر ها و خرگوش ها بود، خودش را به درختی دار زد.چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد. به کجای دنیا برمیخورد؟
(سال بلوا.عباس معروفی)
<< Home