A nostalgic  

 
   
 
                   

Saturday, March 25, 2006

بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرگرم باشم. آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسب ها، کالسکه ها و حتی گنجشک ها برای سرگرمی من بوجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند... پسری که عاشق کبوتر ها و خرگوش ها بود، خودش را به درختی دار زد.چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد. به کجای دنیا برمیخورد؟
(سال بلوا.عباس معروفی)