هر روز ساعت پنج و چهل و هفت دقیقه پیری تو از زیر پنجره ی اتاقم میگذرد.لحظه ای نگاهم میکند اما مرا به خاطر نمیاورد هرگز.انگار تمام این سالها فقط به سنگینی بار زندگی اندیشیده و جه آسان از یاد برده ست قرن ها پیش مرا در خیابان های شلوغ گم کرده بود...
| A nostalgic | ||||||
| 
 | ||||||
|  | ||||||
<< Home