Monday, February 27, 2006
Saturday, February 25, 2006
دیدی چطور توی اين دنيای به اين گنده گي, يه صدا تموم زندگی من ميشه؟صدا که خوشحاله من خوشحالم.صدا که مريض ميشه من مريض ميشم.صدا که گريه ميکنه من گريه ميکنم.صدا که قطع ميشه گيج ميشم داغ ميشم خل مشم.تا دوباره صدا بياد صد بار بیشتر ميميرم.ديدی چطور يه صدای خش دار ميتونه از همه ی نیروها تو دنيا قوی تر باشه؟
Monday, February 20, 2006
تمام هفته لبخند میزنم و می گویم چه زندگی دل انگیزی!هیچ اندوهی را عددی حساب نمی کنم.دل تنگی ها را شب به شب در کیسه زباله میریزم.سر کلاس استادهای احمق کچل به علم و مشتقاتش لعنت نمیفرستم.گیرنده های درد را از کار میندازم. لبخند میزنم و می گویم چه زندگی دل انگیزی! آخر هفته اما دیگر رمقی برایم باقی نمی ماند.هرچه غم و اندوه و بطالت است مرا دربر میگیرد.من چه راحت تسلیم میشوم.انرژی جنگ مضحک راندارم .انگار که بخواهم تمام عمرم سیخ سیخ راه بروم و قوز نکنم.نمی شود که می شود؟
پ.ن :چه قدر آدم های مهربان زیاد شده اند و مرالحظه به لحظه پینگ میکنند.چرا فکر کردم فراموش شدم....
Thursday, February 16, 2006
Monday, February 13, 2006
عجبا!!!!!!(کلیک کنید)
/
/
/
/
/
من میتونم شش روز هفته سوپ بخورم و جمعه ها احساس کنم چقدر سوپ دلم میخواد.
/
/
/
/
/
تو نباشی مگه ولنتاین میاد؟اینا چی میگن؟؟؟؟
Thursday, February 09, 2006
آسمان و خاک و هوا بوی تو رو میدن و منو سخت دلتنگتر میکنن.میگه" عشق يعنی دوری، يعنی نداشتن، نبودن، عادت نکردن. وقتی نزديک باشه، وقتی داشته باشی اش، وقتی باشه، عادی می شه. عادت عشق رو می کشه."
من چه ساده لوحانه دلم رو به این حرفها خوش میکنم باز....
Monday, February 06, 2006
1
من نويسندهام، طرفدار بمب نيستم، چه هستهای چه غير هستهای.
من روزنامهنگارم، با هر نوع سلاحی مخالفم، چه صلحآميز، چه جنگآويز.....(کلیک کنید)
2
تو راست می گویی از آن بالا که نگاه می کنی آدم ها نقطه های کوچکی هستند که بود و نبودشان چندان به چشم نمی آید. تو خدای دنیایی بزرگ با آدم های کوچک هستی.
این پایین اما من خدای دنیای کوچکی هستم با آدم های بزرگ. آدم هایی آنقدر بزرگ که بود و نبودشان خیلی به چشم می آید (از سرزمین رویایی)
3
هزار ستاره ی رنگی سهم تو.اشک و دوری سهم من.شکایتی نیست.توبخند.من عاشق ترت میشوم هرروز.....
Sunday, February 05, 2006
و چهرهی شگفت
آنسوی دریچه به من گفت
حق با کیست که میبیند
من مثل حس گمشدگی وحشتآورم
اما خدای من
آیا چگونه میشود از من ترسید؟
من، من که هیچگاه
جز بادبادکی سبک و ولگرد
بر پشتبامهای مهآلود آسمان
چیزی نبودهام...
فروغ