A nostalgic  

 
   
 
                   

Tuesday, April 26, 2005

تلوزیون داشت برنامه مستند از قطب نشون میداد.کاش منم یه خرس قطبی داشتم که میرفتم بغلش گریه میکردم.فکر کن چقدر نرمه و چقدر مهربون.

Sunday, April 24, 2005

تو بهار را دوست داری،من پاییز را،
اگر تو چند گام جلو بیایی و
من چند گام عقب بنشینم،
در تابستان گرم و بلند به هم میرسیم.
ش.پ

Wednesday, April 20, 2005

چقدر آدم میتونه مزخرف باشه از خاطراتش تجربه کسب کنه.
دلم میخواد تا آخرش گریه کنم.
کجاست عدالت بی انتهات خدای لعنتی؟؟؟

هر کس سر کلاس هفت ونیم صبحش بیاد نصف گناهاش بخشیده میشه.

Saturday, April 16, 2005

دخترها را - همه ی دختر ها را - باید در نوزده سالگی و نه زود تر و دیر تر فریب داد.و جهانی ساخت از مادرهای تنهای بیست و پنج ساله.بعد نشست سر فرصت
معنی لذت را توی تمام فرهنگ لغت ها با زغال قرمز کرد.

پیکاسو

Wednesday, April 13, 2005

بی همگان که بسر شودهیچ بی تو هم بسر شود.همین...

Sunday, April 10, 2005

بارون رو دوست دارم.میشنوی یکی داره یه آهنگ آشنا زیر بارون زمزمه میکنه؟صدای خداست.بارون رو دوست داره.

Saturday, April 09, 2005

Friday, April 08, 2005

چشای همیشه گریون دیگه شستن نداره

Wednesday, April 06, 2005

روحم اسهال شده.فکر کن!!

بازم کابوس دیدم....قیا فه ها چندش آور بود....چرا بهشون گفتم خودتون خو دتون رو نجات بدین؟...چشام رو که باز کردم یک قطره اشک سر خورد افتاد پایین.حالت تهوع داشتم هنوز.تو آیینه که نگاه کردم دیدم چقدر پیر شدم.

Tuesday, April 05, 2005

تموم روز سعی کردم .درد اما منو ول نمیکنه.شیشه ی تاکسی رو کشیدم پایین تا مزخرفات سیاسی رو نشنوم.به دلتنگی های مسخره ام فکر نکردم.اما در اتاق رو که باز کردم دوباره چشمام خیس شد.
چقدر از خودم بدم میاد.

Monday, April 04, 2005

((توی اتاق خوب بچه ها بوی همیشگی میآمد.بویی شیرین.بویی که آدم را خواب آلود میکرد.آرتوش میگفت( (بوی دمی بچه... ))
چراغ ها را من خاموش میکنم

Saturday, April 02, 2005

می‌شود سلانه گذشتنت را ديد
از پشت پنجره‌ی خيال.
راه افتاد زير باران
سرفه کرد
سوت زد در آن تاريکی
و جايی گم شد.



می‌شود
همه‌ی اينها می‌شود.


معروفی