رازقی پر پر شد
باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی
کمر عشق شکست
ما نشستیم و تماشا کردیم.
پایان جلد اول.....
Wednesday, July 26, 2006
Monday, July 10, 2006
Friday, July 07, 2006
Wednesday, July 05, 2006
سال بي باران
جلپاره ئي ست نان
به رنگ بي حرمت دلزدگي
به طعم دشنامي دشخوار و
به بوي تقلب
ترجيح مي دهي که نبوئي و نچشي ٬
ببيني که گرسنه سر به بالين نهادن
گواراتر از فرو دادن آن ناگوار است .
سال بي باران
آب
نوميدي ست
شرافت عطش ست و
تشريف پليدي
توجيه تيمم
به جد ميگوئي (( خوشا عطشان مردن ٬
که لب تر کردن از اين
گردن نهادن به خفت تسليم است ))
تشنه را گرچه از آب ناگزير است و گشنه را از نان٬
سیر گشنگيم سيراب عطش
گر آب اين است و نان است آن !
شاملو