A nostalgic  

 
   
 
                   

Wednesday, February 25, 2004

شب ها فقط بالش است که وقتی صورتک خندان رابر میدارم چهره ی سوخته مرا میبیند و نمی ترسد...مرا تا صبح بغل میکند و برایم خواب میگوید... هر چه خیس شود سردش نمیشود...مهربانترین, بالش است...

Tuesday, February 24, 2004

ژله دوست دارم.جنسش از جنس روزای بی دغدغه ست.

Monday, February 23, 2004

.................................................... Luv is
...Making happy no matter how awful u feel

Saturday, February 21, 2004

جناب خدای عزیز:
از بابت هوا متشکرم.لطفا یک شب پایین بیایید تا باهم آواز بخوانیم.
با احترام نوستالژیک

Thursday, February 19, 2004

رسم زندگی اين است
يک روز کسی را دوست می داری
روز بعد تنهايی
به همين سادگی .



Wednesday, February 18, 2004

اتاق ساکت.بوی گل های نرگس.دلتنگی های همیشگی.زندگی کند.
برام شاپرک ها رونفرست.تاریکه اینجا

Tuesday, February 17, 2004

من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن ، شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو ، جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو

من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن ، شمع و شکر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت:
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست ، دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی ، جر که به سر هیچ مگو

من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن ، شمع و شکر هیچ مگو

گفتم این روی فرشتست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن ، شمع و شکر هیچ مگو

من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن ، شمع و شکر هیچ مگو


نِی مَن مَنَم نِی تو توئی نِی تو مَنی
هَم مَن مَنَم هَم تو توئی هَم تو مَنی
من با تو چنانم ای نگار خاتنی
کندر غلطم که من توام ، یا تو منی

(مولانا)

Sunday, February 15, 2004

دیگه یقه ی لباسم خیس خیس شده....
بهش بگو بیاد دنبالم........
میترسم تو تاریکیه مردن گم شم......
همه چی بهم گره خورده......
وسط همه ی گره ها منم.....
کم کم همه گره ها باز میشه........
بهش بگو بیاد دنبالم........

وقتی داغ داغم زیر بالش هنوز سرده...

Saturday, February 14, 2004

من غریبه ام...دورم از خودم ...دوری از من...تو غریبه ای

Friday, February 13, 2004

She sends me blue valentines
All the way from philadelphia
To mark the anniversary
Of someone that i used to be
And it feels just like theres
A warrant out for my arrest
Got me checkin in my rearview mirror
And i'm always on the run
Thats why i changed my name
And i didn't think you'd ever find me here

To send me blue valentines
Like half forgotten dreams
Like a pebble in my shoe
As i walk these streets
And the ghost of your memory
Is the thistle in the kiss
And the burgler that can break a roses neck
It's the tatooed broken promise
That i hide beneath my sleeve
And i see you every time i turn my back

She sends me blue valentines
Though i try to remain at large
They're insisting that our love
Must have a eulogy
Why do i save all of this madness
In the nightstand drawer
There to haunt upon my shoulders
Baby i know
I'd be luckier to walk around everywhere i go
With a blind and broken heart
That sleeps beneath my lapel

She sends me my blue valentines
To remind me of my cardinal sin
I can never wash the guilt
Or get these bloodstains off my hands
And it takes a lot of whiskey
To take this nightmares go away
And i cut my bleedin heart out every nite
And i die a little more on each st. valentines day
Remember that i promised i would
Write you...
These blue valentines
Blue valentines
Blue valentines


Tom Waits

Thursday, February 12, 2004

همه ي داستانهاسر اين اتاقک شيشه ايه که منو احاطه کرده. نميذاره خوشي هاي بقيه رو حس کنم.از پشت زندان شيشه اي فقط ميشه حضور داشت.ميشه لبخند زد.ولي هيچ چيزي از دنياي بيرون رو نمي شه حس کرد.هواي زندان سنگينه.يه غم هميشگي.بي ميلي مفرط.هيچ کسي هم نميتونه وارد شه.قداست زندان به تنهاييه...

Tuesday, February 10, 2004

تو نوشته هاي قديمي هميشه يه چيزايي پيدا ميشه که يه حس تلخ آشنايي داره اينو ببين:

آن دم که مرا به صليب کشيدند
در آن روز لعنت شده ي خاموش،
در آن مه غليظ ،
به عبث بودنت رسيدم
و انديشيدم به بازي پوچ سرنوشت
که چگونه چشم هاي مرا بست و من ندانستم
خداي من ارزش خدا بودن را ندارد
...
من به خاطر پرستش تو از شهر گريختم و
به خاطر ايمانم به تو مترود شدم
.....
چرا زودتر ندانستم؟
چرا آن لحظه که چشمانم را کور کردند
و
آهن گداخته به من نوشاندند
هنوز به تو ايمان داشتم؟
...
فکر ميکردم خداي من که اينقدر خوب آواز ميخواند
-پر (por)است-
اما دانستم تو پر از هيچ بودي
هيچي به وسعت تمام پرستش هاي من
تمام اشک هاي من
تمام خيال هاي من
....
چرا زودتر ندانستم؟
...
آي بت بي جان من:
بهاي اطمينان مرده ي مرا
چه کسي خواهد پرداخت؟
...
کاش يک لحظه ديگر به من مجال ميدادند
تا فرياد کنم
هيچ خدايي را نپرستيد هر چند خوب آوار بخواند
....
چرا زودتر ندانستم؟
........

اسفند ۷۸

Saturday, February 07, 2004

از پریشب ایناست که نخوابیدم دیروز عصر اینا هم بود که آخرین بار غذا خوردم...غمگین نیستما....هیچی نیستم...منو دزدیدن!

Tuesday, February 03, 2004

تنها وقتی که لبخند میزنم وقتی هست که من از مسنجرم پرت میشم بیرون و یک آدم شا د میاد تو ....اون وقتیکه می فهمم هنوز یه عده هستن که خیال میکنن من هنوز زنده ام.....
این پنج شتنبه یادم رفت روی قبرم گل بذارم...خدا کنه روحم دوباره دلش نگیره ونخواد خودکشی کنه...

یه اعتراف نامه دستم رسیده به امضای خدا....نوشته یکی از اسرای جنگ ویتنام شمالی بوده که دچار عقده ی خود خدا بینی شده و...حالاهم خیلی غمگینه که این همه آدم رو سر کار گذاشته....

من یه دنیا میخوام بدون خورشید............